جدول جو
جدول جو

معنی نماز بستن - جستجوی لغت در جدول جو

نماز بستن(غَ زَ خوا / خادَ)
تکبیرهالاحرام گفتن:
دیدیم رخت که قبلۀ ماست
زآن سو که توئی نماز بستیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نماز بردن
تصویر نماز بردن
به خاک افتادن و سجده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نماز خفتن
تصویر نماز خفتن
نماز عشا که چهار رکعت است و بعد از نماز مغرب گزارده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نماز پسین
تصویر نماز پسین
نماز عصر
فرهنگ فارسی عمید
(شَ قَ بُ دَ)
اطراف کرت زراعت را بالا آوردن. قطعه زمینی را برای زراعت وسهولت آبیاری کرت بندی کردن. رجوع به مرزبندی شود، بستن مرز در تداول سیاسی، ممنوع کردن رفت و آمد اتباع دو مملکت همسایه را به کشور یکدیگر
لغت نامه دهخدا
(غُ نِ شَ تَ)
نقاب بر رخ زدن:
نقاب چینی و رومی به نیسان
همی بندد صبا بر روی هامون.
ناصرخسرو.
زین هزاران شمع کآن آید پدید
تا ببندد روی چرخ از شب نقاب.
ناصرخسرو.
تا بپوشد زمین ز سبزه لباس
تا ببندد هوا ز ابر نقاب.
مسعودسعد.
شب عربی وار بود بسته نقابی بنفش
از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب.
خاقانی.
وز حنای دست بخت اوست صبح
زآن نقاب از ارغوان بست آسمان.
خاقانی.
زلف شب چون نقاب مشکین بست
شه ز نقابی نقیبان رست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ کَ دَ)
سر مکتوب را چسباندن و مهر کردن. (ناظم الاطباء). مکتوب را ختم کردن
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ / قِ گَ دی دَ)
ناخن نگارین کردن. حنا بر دست بستن. خضاب کردن. حنا بستن: اما جهان پیر نوعروس وار به گلغونۀ عدل ماآراسته و خود را نگار بسته است. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ پَ تَ)
پرستش کردن. عاجزی نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). خم شدن یا به خاک افتادن به قصد تعظیم در برابر شاهی یا بزرگی دیگر. رکوع. دوتا شدن. خم شدن، علامت تعظیم وبندگی را. سجده کردن. تعظیم کردن. رکوع کردن. (یادداشت مؤلف). به خاک افتادن. نماز آوردن:
تو را اگر ملک چینیان بدیدی روی
نماز بردی و دینار برپراکندی.
شهید بلخی.
بیامد گو دست کرده دراز
به پیش اندرآمد ببردش نماز.
دقیقی.
به آیین شاهان نمازش برید
به پیش و پس تخت او منگرید.
دقیقی.
و مر ملوک خویش را نماز برند (یغمائیان) عوام و خواصشان. (حدود العالم) .و طبیبان را بزرگ دارند و هرگه که ایشان را ببینند نماز برند. (حدود العالم). هرچیزی را که نیکو بود و عجب بود نماز برند. (حدود العالم).
فراوانش بستود و بردش نماز
همی بود پیشش زمانی دراز.
فردوسی.
فرستاده شد چون به تنگی فراز
زبان کرد گویا و بردش نماز.
فردوسی.
چو بر بام آن باره بنشست باز
بیامد پری روی و بردش نماز.
فردوسی.
رسولان اندرآمدند و نماز بردند. (تاریخ سیستان).
نمازش برد و پوزش کرد بسیار
که پیشت آمدم بر پشت رهوار.
(ویس و رامین).
بگفت این و نمازش برد و برگشت
سرای شاه از آن زیر و زبر گشت.
(ویس و رامین).
به پای ایستادی و بردی نماز
زدی چنگ و رفتی سوی تخت باز.
اسدی.
بیامد بر جم شه سرفراز
ز دور آفرین کرد و بردش نماز.
اسدی.
چو فغفور را دید شد پیشباز
نشانداز بر تخت و بردش نماز.
اسدی.
چو در قبه رفتند هر ده فراز
به ده جای بردند هر ده نماز.
شمسی (یوسف و زلیخا).
جز بر صاحب اجل منصور
آنکه مهرش برد ز چرخ نماز.
مسعودسعد.
هیچ نماز نبرد برسان دیگران، بخت نصر گفت چرا تهنیت ملوک نکنی. (مجمل التواریخ).
شهی که بارگه اوست سجده گاه ملوک
همی برند بر آن سجده گه ملوک نماز.
سوزنی.
چون چرخ در رکوع و چو مهتاب در سجود
بردم نماز آنکه مرا زیر بار کرد.
خاقانی.
رخش چون لعل شد زآن گوهر پاک
نمازش برد و رخ مالید بر خاک.
نظامی.
در گنج بر وی گشایند باز
به جای سکندر برندش نماز.
نظامی.
خردمند چون نامه را کرد باز
به شاه جهان داد و بردش نماز.
نظامی.
گرت سلام کند دام می نهد صیاد
ورت نماز برد کیسه می برد طرار.
سعدی.
، اطاعت کردن. فرمان بردن. (یادداشت مؤلف) :
که از تخمۀ تور و از کی قباد
یکی شاه سر برزند بانژاد
جهان را به مه روی آید نیاز
به ایران و توران برندش نماز.
فردوسی.
نمازت برد چون بشوئی ازاو دست
وز او زار گردی چو بردی نمازش.
ناصرخسرو.
، نماز خواندن:
چون تو محراب دیگران گشتی
ما به جای دگر بریم نماز.
اوحدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ کَ دَ)
نواربندی کردن. نوارپیچ کردن. بار یا بسته ای را با نوار استوار کردن، باندپیچی کردن. روی زخم را با نوار و باند پوشاندن
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
چسبانیدن خمیر به دیوار تنور. دوسانیدن نان به دیوار تنور، کنایه از آرمیدن با زن:
تنوری گرم دید و نان در او بست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ گُ تَ)
قطع کردن قرائت نماز را پیش از رسیدن به آخر آن. (یادداشت مؤلف). نماز باطل کردن. نماز را برهم زدن و ناتمام گذاشتن:
ره غلط شد عنان بگردانم
قبله کژ شد نماز بشکستم.
امیرخسرو (از آنندراج).
، نماز شکستن مسافر، نماز قصر خواندن مسافر. (یادداشت مؤلف). نماز را شکسته و قصر ادا کردن
لغت نامه دهخدا
بستر لطیف و نرم و راحت: گه چوب آستان تو ام ناز بالش است گه خاک بارگاه توام ناز بستر است (اثیراخسیکتی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
چسبانیدن خمیربدیوارتنور. یانان بستن درتنورکسی. آرمیدن باوی جماع کردن: تنوری گرم دیدونان دراوبست. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز بستن
تصویر فراز بستن
بستن وابستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نماز بردن
تصویر نماز بردن
((~. بُ دَ))
تعظیم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نماز پسین
تصویر نماز پسین
((نَ زِ پَ))
نماز عصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نماز خفتن
تصویر نماز خفتن
((~ خُ تَ))
نماز عشاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز بستن
تصویر فراز بستن
((~. بَ تَ))
بستن
فرهنگ فارسی معین